از زمان نزول قرآن، مردم عرب که آیات الهی را میشنیدند، بر اساس فطرت و زبان مادری خود بهخوبی و با تمام وجود به فرا بشری بودن آنها پی میبردند و برای درک چنین حقیقتی هیچگاه نیاز به حضور نزد استاد نمیدیدند. برخی نیز که در درونشان تعارضی بین خواهشهای نفسانی و دریافتهای درونی احساس میکردند، برای رهایی از چنین غوغایی به برخی کارشناسان خبره روزگار خود مراجعه میکردند. زبانشناسان مورد رجوع نیز برخی حقیقت را بهصراحت اعلام میکردند و بعضی که قلبشان بیمار بود، راه نجات را در تهمتهایی مانند سحر و جنون و مانند اینها مییافتند، لیکن خواسته یا ناخواسته به امتیازهای شگفتآور قرآن اعتراف میکردند. قرآن سخن یکی[1] از این گونه افراد را چنین نقل میکند: «إِنَّهُ فَکَّرَ وَ قَدَّرَ، فَقُتِلَ کَیفَ قَدَّرَ، ثُمَّ قُتِلَ کَیفَ قَدَّرَ؛ ثُمَّ نَظَرَ، ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ؛ ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَکْبَرَ، فَقالَ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ یؤْثَرُ»[2]. او حیله کرد اما نتوانست بر تأثیرگذاری آن سرپوش گذارد. او آن را سحر نامید؛ "سحر" که از ویژگیهای بارز آن تأثیر شگفت و غیر متعارف است. او باید چیزی میگفت که ضمن تأیید اجمالی درک مخاطب از ویژگیهای ممتاز قرآن، ذهن آنها را منحرف نموده و درک آنها را به باطل مشوب و آنها را قانع کند.
آری، مدتها مسلمانان نیازی به تدوین وجوه اعجاز نداشتند، اما عواملی زمینه طرح شبهات گوناگون درباره قرآن و مسائل پیرامونی آن را فراهم کرد. از سده سوم و شاید از جاحظ (255 ق) نگارش اعجاز قرآن برای پاسخگویی به پرسشها و دفع شبهات و دفاع از قرآن آغاز گشت. نخست نگارشها سطحی بود و نویسندگان رفته رفته دریافتهای خود را با ژرف اندیشیهای بیشتر، بهتر و دقیقتر تدوین کردند، اما همواره از نوعی ابهام در عین وضوح رنج میبردند؛ حقیقتی که بهخوبی درک میکردند، ولی نمیدانستند چگونه بیان کنند. آنها با متنی در بالاترین مرتبه سهلممتنع روبهرو بودند و میکوشیدند به راز این شگفتی پی ببرند. نویسندگان اعجاز گاه به نظم قرآن میاندیشیدند و چون آن را فراتر از نگارشهای بشری میدیدند، آن را وجه اعجاز میشمردند و گاه همین نگاه را در مورد سبک و جز اینها و گاه نیز در جمع آنها میدیدند و این سرگردانی برای برخی به جایی رسید که به نظریههای ناسازگار و متناقض روی آوردند. در این میان، بر اساس منابع در دسترس، خطّابی (م 388 ق) نخستین کسی بود که در مسئله اعجاز به وجهی نو اشاره کرد[3]. گویا او دستاورد پیشینیان خود در این باره را ـ که اعجاز بیانی خوانده میشود ـ فروتر از دریافتهای خود میدید؛ ازاینرو ضمن تأکید بر فرا بشری بودن نظم قرآن، پرده از حقیقتی دیگر برداشت؛ حقیقتی که تحت عنوان تأثیر قرآن طرح نمود و یادآور شد که تنها برخی افراد خاص به آن توجه دارند.[4] البته او در تحلیل آنچه بر اثر دریافت درونی بدان رسیده بود، چندان توفیق نیافت و جز اشارهای کوتاه به برخی شواهد و ادله، در برابر سرّ آن حیران و سرگردان ماند.
گفتنی است بر اساس برخی گزارشها[5]، پیش از خطّابی نیز نظریه تعلیل ناپذیری اعجاز قرآن سابقه داشته است، لیکن نه آنچنانکه خطّابی بدان پرداخت. به بیان دیگر، نظریه تعلیلناپذیری هرچند بر تأثیر ویژه قرآن بسان تصریح خطّابی و شهرستانی و بسیاری دیگر، تصریح نمیکند، لیکن به مرحلهای از آن نزدیک میشود و برخی ویژگیهای مهم آن را بازگو میکند. ما با توجه به شناخت و اقرارهایی که از نوع نگرش آنها در مورد بیان قرآن در اختیار داریم، میتوانیم آن را بر اعجاز تأثیری تطبیق کنیم.
حسن بن محمد قمی (378 ق) ـ به گفته عبدالعلیم هندی ـ بر این باور بود که طبیعت این معجزه (قرآن) بهگونهای است که میتوان به آن وقوف یافت، ولی نمیتوان آن را وصف کرد. نظری که بعدها باقلانی (403 ق) و سکاکی (625 ق) بدان گرایش یافتند. سکاکی ابتدا به امکان تعلیل اعجاز و بیان وجه آن روی آورد و بلاغت و نظم را طرح کرد ـ که دانشمندان پیش از او نیز به آنها توجه داشتند ـ ولی درنهایت از این روش روی گردان شده، آن را مما یدرک و لا یوصف معرفی کرد: «بدان که اعجاز قرآن امری است درک شدنی نه وصف شدنی؛ مانند استواری وزن [در شعر] که قابل درک است نه قابل وصف، یا همچون ملاحت [مثلاً چهره نمکین قابل وصف نیست و تنها با دیدن میتوان آن را فهمید]، و درک کننده اعجاز نزد من همان ذوق سالم است و راه دستیابی به ذوق سالم، در محضر این دو علم [معانی و بیان] بودن است»[6]. او در توضیح سخن خود پس از نقل نظریات دیگر و نقد آنها آورده است: «پنجمین قول چیزی است که اصحاب ذوق درک میکنند و از جنس فصاحت و بلاغت است و راهی به آن نیست مگر تلاش طولانی در دو علم معانی و بیان به ضمیمه جان مستعدی که خدای تعالی ارزانی کرده باشد ...».[7]
از دانشمندان قرن پنجم، عبدالقاهر جرجانی (471 ق) نظم قرآن را وجه اعجاز دانسته، بر آن تأکید فراوانی دارد، لیکن او نیز درک آن را تا حدی به ذوق و احساس روحی و کثرت آگاهی از کلام عرب ارجاع میدهد، نگرشی که از سخنان سکاکی (625 ق) نیز به نوعی استنباط شد.[8]
افزون بر نظریه نظم و بلاغت ـ که در آثار برخی نویسندگان نامدار اعجاز به نوعی لاادریگری و وصفناپذیری انجامیده ـ در خصوص نظریه صرفه نیز ـ که در قرون نخستین طرفدارانی بهویژه از معتزله داشته است ـ از بررسی اقوال طرفداران آن میتوانیم به این نکته دست یابیم که وجود تأثیر ویژه و وصفناپذیر قرآن و سیطره آن بر دیگر وجوه اعجاز، عامل گرایش دستکم برخی به این نظریه بوده است؛ کسانی که برای توجیه چرایی اعجاز قرآن نتوانستند به نظریههای موجود قناعت کنند و ناگزیر به اموری متناقض تمسک جسته و همزمان سخن از اعجاز بیانی و صَرفه راندند. چنین رفتاری را میتوان در آثار رمّانی، خفّاجی، فخر رازی، سید مرتضی و برخی دیگر، البته با لحاظ تفاوتهایی، ردیابی کرد.
در قرن هشتم، ابنکثیر (774 ق) یکی از وجوه اعجاز را تأثیر آن بر نفوس دانست، هرچند آن را در سایه بلاغت قرار داد[9]. پس از او ابنخلدون (808 ق) نیز به نظریه تعلیلناپذیری گرایش یافت و اعجاز قرآن را مما یدرک و لا یوصف دانست که صاحبان ذوق عربی را تحت تأثیر قرار میدهد.[10] نظریه اعجاز تأثیری همچنان ادامه یافت و در آثار مشاهیری همچون سیوطی (م 911 ق) جایگاهی مستقل به خود اختصاص داد.[11]
این دو تقریر از نظریه اعجاز تأثیری در قرون بعدی و نوشتههای برخی دیگر نیز حضور یافت و رفتهرفته ولی گاه با چراغ خاموش راه خود را باز کرد. نویسندگان اعجاز هرچند دامنه وسیعی از بحث را به آن اختصاص ندادند، لیکن بر آن تأکید کردند و این روند همچنان ادامه یافت.
در قرن چهاردهم، شاهد افزایش کمّی طرفداران اعجاز تأثیری نسبت به قرون گذشته و افزایش تنوع تفسیرهای کیفی آن هستیم. در این قرن، نویسندگان بیش از پیش به چیستی و چگونگی این وجه اعجاز و تفکیک آن از اعجاز بیانی توجه نشان دادند و در برخی آثار تلاش شد برای آن ساختاری ارائه شود. نمونه چنین جهشی را میتوان در آثار هبةالدین شهرستانی (1386 ق) یافت. بیمورد نیست اگر ادعا شود کسی به مانند شهرستانی بر جذبات روحی قرآن تأکید نکرده است. او پس از برشمردن وجوهی که گذشتگان برشمردهاند، راز اصلی اعجاز را جذبات روحی قرآن دانست، اما اذعان کرد که نمیتواند آنچه را با تمام وجود دریافته است، مستدل ارائه کند[12]. البته ـ چنانکه اشاره شد ـ این نظریه طرفدارانی از گذشتگان نیز دارد، ولی به نظر میرسد کسی مانند او بر آن تأکید نداشته است.
سیدقطب، زرقانی، رافعی، خطیب، معرفت، مطهری، غزالی، فرید وجدی و برخی دیگر نیز هر یک به سهم خویش و با بیانی، به این وجه اعجاز توجه کردهاند.
از ویژگیهای دیگر تبیین اعجاز تأثیری در قرن چهاردهم میتوان به بررسی عوامل آن بیش از آنچه تا پیش از این قرن بیان شده بوده، اشاره کرد. چنین ساختاری را میتوان در برخی مقالات یافت که در ادامه معرفی میشود.
ناگفته نماند که در این قرن به رغم همه تلاشها و دستاوردها، این نگاه زیبا که با تکامل تحقیقهای متن پژوهی قرآن حضور و ظهوری بیشتر یافت، گاه با تلخی نگاههای کوتاه در هم آمیخت و به جای اینکه گامی به جلو داشته باشد، گامی پس کشید! این قرائتهای ناقص و ناراست بدون تأمل لازم، بنای خود را بهزعم خویش بر ویرانههای دیگر وجوه اعجاز استوار ساختند. این جریان ادامه یافت و آرای متشتّت اندک اندک رو به فزونی گذاشت تا آنجا که تحقیقی در این حوزه را بایسته کرد.
افزون بر روند یاد شده، برخی نویسندگان کتابهایی در گردآوری شواهد و مصادیق اعجاز تأثیری تألیف کردهاند که روشی ترویجی دارند؛ مانند «قَتلی القرآن (اَلَّذینَ سمعوا القُرآنَ و ماتوا بِسماعه)» نوشته ثعلبی (427 ق)[13] که اخیرا ترجمه و منتشر شده است[14]؛ نمونههایی از نفوذ و تأثیر قرآن، کریمی جهرمی؛ تأثیر قرآن در جسم و جان، صالحی حاجی آبادی؛ و... .
در حوزه مقالات تا کنون ـ بر پایه جستجوی نگارنده ـ دو مقاله در خصوص اعجاز تأثیری با عنوان «الاعجاز التأثیری للقرآن الکریم» تدوین شده که یکی نوشته دکتر محمدعطا احمد یوسف و دیگری نوشته عبدالکریم علی عبدة الفهدی است.
گفتنی است کتابهای دیگری نیز با عناوین «وجدانی»، «نفسانی» و مانند آنها منتشر شده که به مباحث روانشناسی ارتباط دارد و جزو منابع اصلی موضوع این نوشتار به شمار نمیروند، هرچند در تدوین برخی مباحث مقدماتی، بعضا مورد رجوع بودهاند؛ مانند «الاعجاز الوجدانی فی القرآن» نوشته دکتر عاید طه ناصف.
[1]. بر اساس آنچه در شأن نزول آیه آمده، این شخص «ولید بن مغیره مخزومی» بوده است. ر.ک: مجمع البیان، طبرسی، ج10، ص584 ـ 586.
[2]. مدثر، 18 ـ 24: او [براى مبارزه با قرآن] اندیشید و مطلب را آماده کرد؛ مرگ بر او باد! چگونه [براى مبارزه با حق] مطلب را آماده کرد! مرگ بر او باد! چگونه مطلب [و نقشه شیطانى خود را] آماده نمود! سپس نگاهى افکند، بعد چهره درهم کشید و عجولانه دست به کار شد، سپس [به حقّ] پشت کرد و تکبّر ورزید، و سرانجام گفت: «این [قرآن] چیزى جز افسونی برگرفته [از جادوگران] نیست!.
[3]. ر.ک: ثلاث رسائل فی الاعجاز، رمانی و...، ص70 ـ 71.
[4]. همان.
[5]. ر.ک: فکرة اعجاز القرآن، حمصی، ص61.
[6]. مفتاح العلوم، سکاکی، ص176 «و اعلم، آن شأن الإعجاز عجیب یدرک و لایمکن وصفه کاستقامة الوزن، تدرک و لایمکن وصفها و کالملاحة،و مدرک الاعجاز عندی هو الذوق لیس إلاّ، و طریقة الذوق خدمة هذین العلمین».
[7]. همان، ص216.
[8]. ر.ک: دلائل الإعجاز فی علم المعانی، جرجانی، ص498 ـ 508؛ تاریخ النقد الادبی عند العرب، احسان عباس، ص26.
[9]. ر.ک: تفسیر القرآن العظیم، ابنکثیر، ج1، ص109.
[10]. «... و إنّما یدرک بعض الشّیء منه [اعجاز القرآن] من کان له ذوق بمخالطة اللّسان العربیّ و حصول ملکته فیدرک من إعجازه على قدر ذوقه» تاریخ ابنخلدون، ج1، ص759.
[11]. ر.ک: معترک الاقران فی اعجاز القرآن، سیوطی، ج1، ص242 ـ 244.
[12]. تنزیه تنزیل، شهرستانی، ص126.
[13]. کتاب کوچکی است نوشته ثعلبی ـ نویسنده تفسیر الکشف و البیان (تفسیر الثعلبی) ـ با نام اصلی «کتابٌ مُبارکٌ یذْکَرُ فیهِ قَتْلی الْقُرآنِ العَظیمِ الّذینَ سَمِعُوا الْقُرآنَ و ماتُوا بِسَماعِهِ (رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیهِمْ وَ عَلی جَمیعِ المُسلمینَ(». ویسمولر در رساله کارشناسی ارشد خود (دانشگاه کلن، 1996) ضمن تصحیح متن کتاب، به آلمانی ترجمه کرد. از آن پس این کتاب در برخی پژوهشهای مرتبط با جنبههای زیباییشناختی قرآن مورد استناد قرار گرفت.
[14]. سماع قرآن و کشتههای آن (به انضمام کتاب قتلی القرآن ثعلبی)، ترجمه حبیب الله عباسی و صدیقه پوراکبر کسمایی، انتشارات سخن.